مدح و وفات حضرت معصومه سلام الله علیها
و به همراه همان ابـر که بــاران آورد مهــربـانی خـدا در زد و مهمـان آورد باد یک نامۀ بی واژه به کــنعـان آورد بـوی پیراهنی از سوی خـراسان آورد بـه سـر شعــر هوای غـزلی زیـبـا زد دختـرحضرت مــوسی به دل دریا زد چادرش دست نوازش به سر دشت کشید دشت هم از نفس چادر او گل می چید چه بگویم که بیابان به بیابان چه کشید من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید باوراین سفر از درک من وما دور است شاعرانه غزلی راهی "بیت النور" است آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسیـد عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید که اویس قــرنی هم به محـمـد نرسیــد عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید مـانـد تــا آیــنـۀ مـــــــادر دنـیــا بـاشـد حـرم او حـرم حـضــرت زهـرا بـاشد صبح شب میشد و شب نیزسحر؛هفده روز چشم او چشمه ای از خون جگرهفده روز بین سجاده، ولی چشم به در هفده روز چـشم در راه برادر شد اگر هفده روز روز و شب پلک ترش روضه مرتب می خواند شک نـدارم که فقط روضۀ زینب می خواند |